شماره ٧٨: با تو نقشى که در تصور ماست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
با تو نقشى که در تصور ماست
بزبان قلم نيايد راست
حاجت ما توئى چرا که ز دوست
حاجتى به ز دوست نتوان خواست
ماه تا آفتاب روى تو ديد
اثر مهر در رخش پيداست
سخن باده با لبت بادست
صفت مشک باخط تو خطاست
در چمن ذکر نارون مى رفت
قامتت گفت بر کشيده ماست
سرو آزاد پيش بالايت
راستى را چو بندگان بر پاست
او چو آزاد کرده قد تست
لاجرم دست او چنان بالاست
فتنه بنشان و يک زمان بنشين
که قيامت ز قامتت برخاست
هر که بينى بجان بود قائم
جان وامق چو بنگرى عذراست
از صبا بوى روح مى شنوم
دم عيسى مگر نسيم صباست
عمر خواجو بباد رفت و رواست
زانک بى دوست عمر باد هواست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید