شماره ٥٩: پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پيش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
در وفايت جان ببازم تا کجا يابم وفات
دى طبيبم ديد و دردم را دوا ننوشت و گفت
خون دل ميخور که اين ساعت نمى يابم دوات
چون روان بى خط برات آورده بودم از چه وجه
خط برون آوردى و گفتى که آوردم برات
در عرى شاه ماتم اى پرى رخ رخ مپوش
کانک رخ بر رخ نهى او را چه غم باشد ز مات
راستى را تا صلاى عشق در عالم زدى
قامتت را سجده آرد عرعر از بانک صلوة
چون ترا گويم که لالاى توام گوئى که لا
جان ببازم بى سخن چون بت پرستان پيش لات
نغمه عشاق در نوروز خوش باشد وليک
ايدريغ ارعيش ما را دست ميدادى ادات
گرحيا دارى برو خواجو ودست از جان بشوى
زانک لعل جان فزايش ميبرد آب حيات



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید