شماره ٥٤: چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چند سوزيم من و شمع شبستان همه شب
چند سازيم چنين بى سر و سامان همه شب
تا به شب بر سر بازار معلق همه روز
تا دم صبح سرافکنده و گريان همه شب
سوختم ز آتش هجران و دلم بريان شد
ور نسازم چکنم با دل بريان همه شب
رشته جان من سوخته بگسيخته باد
گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
هر شبى کز خم گيسوى توام ياد آيد
در خيالم گذرد خواب پريشان همه شب
تا تودر چشم منى از نظرم دور نشد
ذره ئى چشمه خورشيد درخشان همه شب
خبرت هست که در باديه هجر تو نيست
تکيه گاهم بجز از خار مغيلان همه شب
بخيال رخ و زلف تو بود تا دم صبح
بستر خواب من از لاله و ريحان همه شب
در هواى گل روى تو بود خواجو را
همنفس بلبل شب خيز خوش الحان همه شب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید