ساقى سيمبر بيار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب
مست عشقيم عيب ما مکنيد
فاتقوا الله يا اولى الالباب
عقل چون ديد اهل ميکده را
گفت طوبى لهم و حسن مآب
بى گل روى او چرا يکدم
نشود چشم من تهى ز گلاب
همچو خالش که ديد در بستان
باغبانى نشسته بر سر آب
چشم او جز بخواب نتوان ديد
گر چه بى او خيال باشد خواب
لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکر و شب و مهتاب
همچو چشمش کسى نشان ندهد
جادوئى مست خفته در محراب
در غريبى شکسته شد خواجو
آن غريب شکسته را درياب