شماره ١٣: اى ماه قيچاقى شبست از سر بنه بغطاق را

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ماه قيچاقى شبست از سر بنه بغطاق را
بگشاى بند يلمه و در بند کن قبچاق را
در جان خانان ختا کافر نميکرد اين جفا
اى بس که در عهد تو ما ياد آوريم آن جاق را
شد کويت اى شمع چگل اردوى جان کرياس دل
چون ميکشى چندين مهل در بحر خون مشتاق را
تاراج دلها ميکنى در شهر يغما ميکنى
بر خسته غوغا ميکنى نشنيده ئى ياساق را
در پرده از ناراستى راه مخالف ميزنى
بنواز بارى نوبتى چون ميزنى عشاق را
اى ساقى سوقى بيار آن آفتاب راوقى
باشد که در چرخ آوريم آنماه سيمين ساق را
هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم
چشمم بياد لعل او در خون کشد آياق را
سلطان گردون از شرف در پاى شبرنگش فتد
چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را
تا آن نگار سيمبر در وى وطن سازد مگر
بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را
نوئين بت رويان چين خورشيد روى مه جبين
گر زانکه پيمان بشکند من نشکنم ميثاق را
گفتم که يک راه اى صنم بر چشم خواجو نه قدم
گفت از سرشک ديده اش پرخون کنم بشماق را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید