شماره ١٢: رام را گر برگ گل باشد نبيند ويس را

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رام را گر برگ گل باشد نبيند ويس را
ور سليمان ملک خواهد ننگرد بلقيس را
زنده جاويد گردد کشته شمشير عشق
زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجيس را
جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوى
تا نميرد کى به جنت ره دهند ادريس را
گرنه در هر جوهرى از عشق بودى شمه ئى
کى کشش بودى به آهن سنگ مقناطيس را
همچو خورشيد ار برآيد ماه بى مهرم ببام
مهر بفزايد ز ماه طلعتش برجيس را
دامن محمل براندازى مه محمل نشين
يا بگو با ساربان تا بازدارد عيس را
چون بتلبيسم بدام آوردى اکنون چاره نيست
بگذر از تزوير و بگذار اى پسر تلبيس را
تا نپندارى که گويم لاله چون رخسار تست
کى به گل نسبت کند رامين جمال ويس را
خواجو ار در بزم خوبان از مى ياقوت رنگ
کاس را خواهى که پر باشد تهى کن کيس را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید