شماره ١٠: همچو بالات بگويم سخنى راست ترا

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
همچو بالات بگويم سخنى راست ترا
راستى را چه بلائيست که بالاست ترا
تا چه ديدست ز من ديده که هردم گويد
کاين همه آب رخ از رهگذر ماست ترا
ايکه بر گوشه چشمم زده ئى خيمه ز موج
مشو ايمن که وطن بر لب درياست ترا
پيش لعلت که از او آب گهر ميريزد
وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا
اين چه سحرست که در چشم خوشت ميبينم
وين چه شورست که در لعل شکر خاست ترا
دل ديوانه چه جائيست که باشد جايت
بر سر و چشمم اگر جاى کنى جاست ترا
جان بخواه از من بيدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
ايدل ار راستى از زلف سياهش طلبى
همه گويند مگر علت سوداست ترا
در رخ شمعى خواجو چو نظر کرد طبيب
گفت شد روشنم اين لحظه که صفر است ترا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید