شماره ١٧١

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
من صيد غم عشوه نمائى که تو باشى
بيمار باميد دوائى که تو باشى
لطفى بکسان گر نکند عيب بگيرند
غارت زده مهر و وفائى که تو باشى
مردم همه جويند نشاط و طرب عيش
من فتنه و آشوب بلائى که تو باشى
اى بخت زشاهى بگدائى نرسيديم
در سايه ميمون همائى که تو باشى
از بس که ملائک بتماشاى تو جمعند
انديشه نگنجد بسرائى که تو باشى
خورشيد بگرد سر هر ذره بگردد
آنجا که خيال تو و جائى که تو باشى
عرفى چه کند گر بضيافت بردش وصل
با نعمت ديدار گدائى که تو باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید