بکشتن من عاجز شتاب يعنى چه
بقتل صيد اسير اضطراب يعنى چه
دمى که چهره فروزد زمى شود روشن
که بر دميدن آتش زآب يعنى چه
به تيغ غمزه اش ايدل نگاه حسرت چند
بگو که چيست مرادت حجاب يعنى چه
دمى که بسته فتراک او شوم دانند
که بوسهاى منش بر رکاب يعنى چه
ز ذوق وصل و غم هجر يافتم عرفى
که چيست عيش بهشت و عذاب يعنى چه