شماره ٩٣

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ريش
هزار چرخ زند بيخودانه بر سر بيش
تو هم زبتکده آئى و طوف کعبه کنى
اگر نقاب گشايم زحسن طنيت خويش
همه ز عاقبت انديشى اند سرگردان
من اين فريب نخوردم ز عقل دور انديش
ميل دارم کز مى غم در بهشت آيم بجوش
يعنى اندر بزم آن حورا سرشت آيم بهوش
ميل آندارم که باز از باده شوق صنم
در حرم بيهوش آيم در کنشت آيم بهوش
ميل آندارم که بى باکانه يا شوخى زبزم
مست و خوش بيرون روم در طرف کشت آيم بهوش
ميل آندارم که مست افتم بگلزار ارم
وز ترنمهاى مرغان بهشت آيم بهوش
مستى از اندازه گر بيرون رود عرفى فتد
بر دماغ خشت خم کز بوى خشت آيم بهوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید