شماره ٨١

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
کسى کز فقر جويد کام دل درويش کى ماند
دلى گر ريش بايد موميائى ريش کى ماند
چو نشتر مى خلد پاى تمنا در دلم آرى
تمنائى که در دل بشکند از نيش کى ماند
کجا در دل گذارم ناله وصلش در نظر دارم
کسى کين صيد بيند ناز کش در کيش کى ماند
تماشاى معانى را اگر چشمى بدست آرى
فضوليهاى عقل مصلحت انديش کى ماند
ز احسان غم آخر هر سر مويم توانگرشد
کسى کش غم ولى نعمت بود درويش کى ماند
بهشت خاص شما زاهدان نماز کنيد
درون رويد بفردوس و در فراز کنيد
فساد صحبت ناجنس در مقام خود است
پس از مصاحب ناجنس احتراز کنيد
ز زير جلوه هستى نياز مى بارد
بجلوه گاه عدم در شويد و باز کنيد
نه جاى خواب و خموشى است صيدگاه جهان
حديث واقعه کبک و شاهباز کنيد
مصاحب غم عرفى شويد اگر خواهيد
که استماع سخنهاى جان گداز کنيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید