شماره ٧٣

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود
گوشه دامن ما وقف ميان خواهد بود
مى نمودند ملايک بازل عشق بهم
کين گهر دست زد بى بصران خواهد بود
گر شود کون و مکان زير و زبر در ره عشق
صورت ناصيه برخاک عيان خواهد بود
جز ببازار قيامت دل پرخون زنهار
مفروشيد که اين جنس گران خواهد بود
ديده بى نور شد از گريه خدايا بازل
گفته بودى که بجائى نگران خواهد بود
دلم آخر به تماشاگه ديدار آورد !
تا کى اين آينه در آينه دان خواهد بود
دست فرسود شود آخر و گمنام شوم
من گرفتم هنرت نقد روان خواهد بود
عرفى از پير مغان دست ندارى هر چند
بر دلت بستن زنار گران خواهد بود
فلک مست و غم صهبا کسى هشيار کى ماند
فنا گلچين و ما گل غنچه هم پر باز کى ماند
مگو صوفى به از خلوت نداند باغ و بستانرا
درش گر باز باشد روى در ديوار کى ماند
منم دائم صلاح انديش کار افتادکان ليکن
چو غم رو آورد انديشه را رفتار کى ماند
نه پندارم که گر مشفق شوم آسوده دل گردم
ولى کافتد بدست عشق بى آزار کى ماند
زوصلت يافتم صحت بهمت بود بيمارى
کسى کايد مسيحا بر سرش بيمار کى ماند
بزنار مغان بستند عرفى را ميان آرى
ميان اينچنين شايسته بى زنار کى ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید