شماره ٥٥

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
کسى کو در تب عشق تو نبض خويشتن گيرد
نه عيب خودپرستى هر زمان بر مرد و زن گيرد
دم عيسى بخنداند گل اميد صيادى
که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گيرد
مه کنعان بخوابست اى صبا بر برهمن بگذر
که گرگى ناگهان دنبال بوى پيرهن گيرد
ازآن با رعشق هرگز التفاتى نيست تقوى را
که عاشق نکته با زاهد بکيش برهمن گيرد
شدم در گوشه تنها که ريزم خون خود عرفى
مبادا وقت مردن ناشناسى دست من گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید