شماره ٥٣

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
عشق کو کز دل و دين نام و نشان گم باشد
اهل دل باشم و ايمان زميان گم باشد
اى خوش آن حسرت ديدار که گردد زدلم
صد حکايت بدهان جمع و زبان گم باشد
اى خوش آن بيخودى ذوق که بر خوان وصال
راه آمد شد دستم بدهان گم باشد
تا ابد مشهد مانکهت دل خواهد داشت
بوى گل نيست که در فصل خزان گم باشد
عرفى از روز ازل گم شده کار خود است
فرصتش کو که بکام دگران گم باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید