شماره ٢٣: محفل انس

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
نيمشبى با دو سه دستان طراز
کرده بافسون در افسانه باز
تهمتيان غم عشق صنم
چون من و عرفى همه افسون دم
حجله بذيل نفس آميخته
هر نفسى رنگ نوى ريخته
بردل خود بسته يکايک طراز
پرده زآرايش خود کرده باز
کنج مصيبتکده داشتيم
تخم نه اندوخته ميکاشتيم
جمله تهى مايه و گوهر فروش
تشنه لب و چشمه کوثر فروش
نازده مى چهره برافروخته
خام چو شادى و چو غم سوخته
مايه بى دردى لاف و ملال
از طيران مست و فرو بسته بال
محرم دل با همه بيگانگى
با مگسى دعوى پروانگى
سوخته داخل آن جمع بود
کش همگى سوخته شمع بود
از طيران بسته پرعرض حال
شعله نهان ساخته در زير بال
سردى از آن جمع دروکار کرد
نغمه رمزى به نفس يار کرد
تيغ ملامت ببلاغت کشيد
طنز در آغوش کنايت کشيد
کنج مصيبتکده شمعيش بود
ريخت بپروانه او مشت دود
گفت که اى زاير ايوان شمع
گرد تو ننشسته بدامان شمع
زاول شب تا دم صبح اميد
ديده شب هيچ نماندى سفيد
تخم شد آمد بهوا کاشتى
پاس رخ شمع هميداشتى
تا بکى اى هدهد مشکين نفس
بال و پر افشانى و رانى مگس
در غم اين ديده نغنوده شو
آخر ازين شغل برآسوده شو
خود چکند شمع مگس ران ما
سايه ببر از سر ايوان ما
اى بزواياى هوا عنکبوت
کم ز مگس از مگسى کرده قوت
رشته پروانه تنيدن که چه
بر مگسى دام کشيدن که چه
قوت خود از شعله کن اى بلهوس
بلکه تو شو طعمه آتش چو خس
برگذر از طرف حريم وصال
در شکن اين جنبش ناقص ببال
بال مگس نيز بجنبش دراست
جنبشى از بال تو کاملتر است
گر بره کام بود گرم خيز
بر قدم قند بود بوسه ريز
کام مگس لب بشکر دوختن
مطلب پروانه فرو سوختن
گر مگسى بر اثر قند باش
ورنه درآتش شو و خرسند باش
غوطه در آتش زن وکوثر شمار
شعله بفانوسى خود بر گمار
گرنه در آتش بودت جايگاه
کى بودت در دل معشوق راه
ديده بآميزش او باز کن
مست حميت شو و پرواز کن
عرفى ازين دره چه سان بر شوم
جاى قدم نيست که برتر شوم
ورنه هنوزم هوسى در سراست
نامه پرواز ببال اندر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید