زندانى خاک

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نه عقلى و نه ادراکى و من خود خاک و خاشاکى
چه گويم با تو کز عزت وراى عقل و ادراکى
نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد
چه نسبت نور پاکى را به چون من خاک ناپاکى
نه آتش هم به چندين سرکشى خاکسترى گردد
پس از افتادگى سر وامگير اى نفس کز خاکى
بکاهى شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتى
اگر با تاج خورشيدى وگر بر تخت افلاکى
شبى بود و شبابى و صبا در پرده ماهور
به جادو پنجگى راه عراقى ميزد و راکى
کجا رفتند آن ياران که ديگر با فغان من
سرى بيرون نمى آيد نه از خاکى نه از لاکى
تو کز بال تخيل شهريارا شاهد افلاک
به خود تا بازمى گردى همان زندانى خاکى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید