درس محبت

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در بهاران سرى از خاک برون آوردن
خنده اى کردن و از باد خزان افسردن
همه اين است نصيبى که حياتش نامى
پس دريغ اى گل رعنا غم دنيا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پيش آفت پيرى بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانى وتن مرکب تو
جان دريغست فدا کردن و تن پروردن
گوتن از عاج کن و پيرهن از مرواريد
نه که خواهيش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردى نشد از غم دلى آزاد کنى
هم به مردى که گناه است دلى آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلى بگشائى
شيوه تنگ غروبست گلو بفشردن
پيش پاى همه افتاده کليد مقصود
چيست دانى دل افتاده به دست آوردن
بار ما شيشه تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
اى خوشا توبه و آويختن از خوبى ها
و ز بديهاى خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمير است و نم از چشمه چشم
مى توان هر چه سياهى به دمى بستردن
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن
شهريارا به نصيحت دل ياران درياب
دست بشکسته مگر نيست وبال گردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید