ديدار آشنا

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ماهم که هاله اى به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روى ماهش است
ديگر نگاه، وصف بهارى نمى کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
ديدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
بگريخته است از لب لعلش شکفتگى
دائم گرفتگى است که بر روى ماهش است
افتد گذر او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همين گذر گاهگاهش است
هر چند اشتباه از او نيست ليکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
اکنون گلى است زرد ولى از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آيد گياهش است
اين برگهاى زرد چمن نامه هاى اوست
وين بادهاى سرد خزان پيک راهش است
در گوشه هاى غم که کند خلوتى به دل
ياد من و ترانه من تکيه گاهش است
من دلبخواه خويش نجستم ولى خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
در شهر ما گناه بود عشق و شهريار
زندانى ابد به سزاى گناهش است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید