دنياى دل

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چند بارد غم دنيا به تن تنهايى
واى بر من تن تنها و غم دنيايى
تيرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تير از جگر ريش برآرم وايى
لاله ئى را که بر او داغ دورنگى پيداست
حيف از ناله معصوم هزارآوايى
آخرم رام نشد چشم غزالى وحشى
گر چه انگيختم از هر غزلى غوغايى
من همان شاهد شيرازم و نتوانى يافت
در همه شهر به شيرينى من شيدايى
تا نه از گريه شدم کور بيا ورنه چه سود
از چراغى که بگيرند به نابينايى
همه در خاطرم از شاهد رؤيائى خويش
بگذرد خاطره با دلکشى رؤيايى
گاه بر دورنماى افق از گوشه ابر
با طلوع ملکى جلوه دهد سيمايى
انعکاسى است بر آن گردش چشم آبى
از جمال و عظمت چون افق دريايى
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسيدن خاک پايى
شهريارا چه غم از غربت دنياى تن است
گر براى دل خود ساخته اى دنيايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید