چشمه قاف

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
از همه سوى جهان جلوه او مى بينم
جلوه اوست جهان کز همه سو مى بينم
چشم از او جلوه از او ما چه حريفيم اى دل
چهره اوست که با ديده او مى بينم
تا که در ديده من کون و مکان آينه گشت
هم در آن آينه آن آينه رو مى بينم
او صفيرى که ز خاموشى شب مى شنوم
و آن هياهو که سحر بر سر کو مى بينم
چون به نوروز کند پيرهن از سبزه و گل
آن نگارين همه رنگ و همه بو مى بينم
تا يکى قطره چشيدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دريا به سبو مى بينم
زشتئى نيست به عالم که من از ديده او
چون نکو مينگرم جمله نکو مى بينم
با که نسبت دهم اين زشتى و زيبائى را
که من اين عشوه در آيينه او مى بينم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو مى بينم
جوى را شده ئى از لؤلؤ درياى فلک
باز درياى فلک در دل جو مى بينم
ذره خشتى که فراداشته کيهان عظيم
باز کيهان به دل ذره فرو مى بينم
غنچه را پيرهنى کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبير و رفو مى بينم
با خيال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خويش به خواب از پر قو مى بينم
با چه دل در چمن حسن تو آيم که هنوز
نرگس مست ترا عربده جو مى بينم
اين تن خسته ز جان تا به لبش راهى نيست
کز فلک پنجه قهرش به گلو مى بينم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهريار اينهمه زان راز مگو مى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید