جلوه جانانه

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شمعى فروخت چهره که پروانه تو بود
عقلى دريد پرده که ديوانه تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پياله هاست
خود جرعه نوش گردش پيمانه تو بود
پيرخرد که منع جوانان کند ز مى
تابود خود سبو کش ميخانه تو بود
خوان نعيم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ريزش انبانه تو بود
تا چشم جان ز غير تو بستيم پاى دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه تو بود
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشى
بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگناى خاک
کورا هواى دام تو و دانه تو بود
بيگانه شد بغير تو هر آشناى راز
هر چند آشنا همه بيگانه تو بود
همسايه گفت کز سر شب دوش شهريار
تا بانک صبح ناله مستانه تو بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید