غزل شماره ۳۰۱۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رو كه به مهمان تو می‌نروم ای اخی
بست مرا از طعام دود دل مطبخی
رزق جهان می‌دهد خویش نهان می‌كند
گاه وصال او بخیل در زر و مال او سخی
مال و زرش كم ستان جان بده از بهر جان
مذهب سردان مگیر یخ چه كند جز یخی
قسمت آن باردان مایده و نان گرم
قسمت این عاشقان مملكت و فرخی
قسمت قسام بین هیچ مگو و مچخ
كار بتر می‌شود گر تو در این می‌چخی
جنتی دل فروز دوزخیی خوش بسوز
چند میان جهان مانده در برزخی
سوی بتان كم نگر تا نشوی كوردل
كور شود از نظر چشم سگ مسلخی
زلف بتان سلسله‌ست جانب دوزخ كشد
ظاهر او چون بهشت باطن او دوزخی
لیك عنایات حق هست طبق بر طبق
كو برهاند ز دام گر چه اسیر فخی
جانب تبریز رو از جهت شمس دین
چند در این تیرگی همچو خسان می‌زخی

اسیربهشتتبریزجهانزلفسلسلهعاشقوصالچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید