ای نای بس خوش است كز اسرار آگهی
كار او كند كه دارد از كار آگهی
ای نای همچو بلبل نالان آن گلی
گردن مخار كز گل بیخار آگهی
گفتم به نای همدم یاری مدزد راز
گفتا هلاك توست به یك بار آگهی
گفتم خلاص من به هلاك من اندر است
آتش بنه بسوز بمگذار آگهی
گفتا چگونه رهزن این قافله شوم
دانم كه هست قافله سالار آگهی
گفتم چو یار گم شدگان را نمینواخت
از آگهی همیشد بیزار آگهی
نه چشم گشتهای تو كه بیآگهی ز خویش
ما را حجاب دیده و دیدار آگهی
زان همدم لبی كه تو را سر بریدهاند
ای ننگ سر در این ره و ای عار آگهی
از خود تهی شدی و ز اسرار پر شدی
زیرا ز خودپرست و ز انكار آگهی
چون میچشی ز لعل لب یار ناله چیست
بگذار تا كند گلهای زار آگهی
نی نی ز بهر خود تو نمینالی ای كریم
بگری بر آنك دارد ز اغیار آگهی
گردون اگر بنالد گاو است زیر بار
زین نعل بازگونه غلط كار آگهی