غزل شماره ۲۹۴۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای گوهر خدایی آیینه معانی
هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی
عرش از خدای پرسد كاین تاب كیست بر من
فرمایدش ز غیرت كاین تاب را ندانی
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی
از آسمان نمودی صد ماه آسمانی
اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی
هر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی
در راه ره روان را رنج و طلب نبودی
خوف فنا نبودی اندر جهان فانی
یك بار دردمیدی تا جان گرفت قالب
دردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی
از یك شعاع رویت چون لامكان مكان شد
هم برق تو رساند او را به لامكانی
انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرما
تا نعره‌ها برآید از لعل‌های كانی
یك جام مان بدادی تا رخت‌ها گرو شد
جامی دگر از آن می هم چاره كن تو دانی
جانی رسید ما را از شمس حق تبریز
كان جان همی‌نماید در غیب دلستانی

آسمانتبریزجامجهانخداعاشقعرشفانیلطفلعلمغانمقصودپیغامگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید