ای آنك امام عشقی تكبیر كن كه مستی
دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی
موقوف وقت بودی تعجیل مینمودی
وقت نماز آمد برجه چرا نشستی
بر بوی قبله حق صد قبله میتراشی
بر بوی عشق آن بت صد بت همیپرستی
بالاترك پر ای جان ای جان بنده فرمان
كه مه بود به بالا سایه بود به پستی
همچون گدای هر در بر هر دری مزن سر
حلقه در فلك زن زیرا درازدستی
سغراق آسمانت چون كرد آن چنانت
بیگانه شو ز عالم كز خویش هم برستی
میگویمت كه چونی هرگز كسی بگوید
با جان بیچگونه چونی چگونه استی
امشب خراب و مستی فردا شود ببینی
چه خیكها دریدی چه شیشهها شكستی
هر شیشه كه شكستم بر تو توكلستم
كه صد هزار گونه اشكسته را تو بستی
ای نقش بند پنهان كاندر درونه ای جان
داری هزار صورت جز ماه و جز مهستی
صد حلق را گشودی گر حلقهای ربودی
صد جان و دل بدادی گر سینهای بخستی
دیوانه گشتهام من هر چه از جنون بگویم
زودتر بلی بلی گو گر محرم الستی