عاقبت از عاشقان بگریختی
وز مصاف ای پهلوان بگریختی
سوی شیران حمله بردی همچو شیر
همچو روبه از میان بگریختی
قصد بام آسمان میداشتی
از میان نردبان بگریختی
تو چگونه دارویی هر درد را
كز صداع این و آن بگریختی
پس روی انبیا چون میكنی
چون ز تهدید خسان بگریختی
مرده رنگی و نداری زندگی
مرده باشی چون ز جان بگریختی
دستمزد شادمانی صبر توست
رو كه وقت امتحان بگریختی
صبر میكن در حصار غم كنون
چون ز بانگ پاسبان بگریختی
كی ببینی چشم تیرانداز را
چون ز تیر خركمان بگریختی
زخم تیغ و تیر چون خواهی كشید
چون تو از زخم زبان بگریختی
رو خمش كن بینشانی خامشی است
پس چرا سوی نشان بگریختی