غزل شماره ۲۸۸۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای كه تو چشمه حیوان و بهار چمنی
چو منی تو خود خود را كی بگوید چو منی
من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش
مه كی باشد كه تو خورشید دو صد انجمی
پاسبان در تو ماه برین بام فلك
تو كه در مقعد صدقی چو شه اندر وطنی
ماه پیمانه عمر است گهی پر گه نیم
تو به پیمانه نگنجی تو نه عمر زمنی
هر كی در عهد تو از جور زمانه گله كرد
سزد ار كفش جفا بر دهن او بزنی
كاین زمانه چو تن است و تو در او چون جانی
جان بود تن نبود تن چو تو جان جان تنی
سجده كردند ملایك تن آدم را زود
پرتو جان تو دیدند در آن جسم سنی
اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نكرد
چوب رد بر سرش آمد كه برو اهرمنی

بهارجفاخورشیدپیمانچشمچشمهچمن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید