غزل شماره ۲۷۰۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز هر چیزی ملول است آن فضولی
ملولش كن خدایا از ملولی
به قاصد تا بیاشوبد بجنگد
بدو گفتم ملولی هست گولی
بخورد آن بازی من خشمگین شد
مرا گفتا خمش دیوانه لولی
نگوید هیچ را بد مرد این راه
مبین بد هیچ را ور نی تو غولی
بگفتم عین انكار تو بر من
نه بد دیدن بود یا بی‌حصولی
مرا گفت او تناقض‌های بینا
بود از مصلحت نه از بی‌اصولی
محالی گر بگوید مرد كامل
تو عین حال دانش ای حلولی
گهی درد كه داند گه بدوزد
گهی شاهی كند گاهی رسولی
به تأویلات تو او درنگنجد
كه تو هستی فصولی او اصولی
ز خود منگر در او از خود برون آ
كه بر بی‌حد ندارد حد شمولی
خمش ای نفس تازی هم بگویم
دوباره لا تقولی لا تقولی

خدادانشدیوانهمصلحتملولهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید