غزل شماره ۲۶۳۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
امروز مكن حیله كه آن رفت كه دیدی
ما را به حكایت به در خانه ببردی
بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی
صد كاسه همسایه مظلوم شكستی
صد كیسه در این راه به حیلت ببریدی
آن كیست كه او را به دغل خفته نكردی
وز زیر سر خفته گلیمی نكشیدی
گفتی كه از آن عالم كس بازنیامد
امروز ببینی چو بدین حال رسیدی
امروز ببینی كه چه مرغی و چه رنگی
كز زخم اجل بند قفص را بدریدی
امروز ببینی كه كیان را یله كردی
امروز ببینی كه كیان را بگزیدی
یا شیر ز پستان كرامات چشیدی
یا شیر ز پستان سیه دیو مكیدی
ای باز كلاه از سر و روی تو برون شد
خوش بنگر و خوش بشنو آنچ نشنیدی
آن جا بردت پای كه در سر هوسش بود
و آن جا بردت دیده كه آن جا نگریدی
بر تو زند آن گل كه به گلزار بكشتی
در تو خلد آن خار كه در یار خلیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در كام
آن زهرگیایی كه در این دشت چریدی
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
كه قفل دری یا جهت قفل كلیدی
طوق ملكی این دم اگر گوهر پاكی
رد فلكی این دم اگر زشت و پلیدی
گر آب حیاتی تو و گر آب سیاهی
این چشم ببستی تو در آن چشمه رسیدی
با جمله روان‌ها بپر روح روانی
این است سزای تو گر از نفس جهیدی
با خالق آرام تو آرام گرفتی
وز آب و گل تیره بیگانه رمیدی
امروز تو را بازخرد شعله آن نور
كاین جا ز دل و جان به دل و جانش خریدی
آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید
كو را چو نثار زر از این خاك بچیدی
ای عشق ببخشای تو بر حال ضعیفان
كز خاك همان رست كه در خاك دمیدی
خامش كن و منمای به هر كس سر دل ز آنك
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی
خاموش و دهان را به خموشی تو دوا كن
زیرا كه ز پستان سیه دیو چشیدی

حیاتخموشخورشیددهاندیدهسایهسیمینعشقهوسچشمچشمهگلزارگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید