غزل شماره ۲۶۲۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
برخیز كه جان است و جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
آن حسن كه در خواب همی‌جست زلیخا
ای یوسف ایام به صد ره به از آنی
برخیز كه آویخت ترازوی قیامت
برسنج ببین كه سبكی یا تو گرانی
هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق
قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی
هر لحظه ز گردون برسد بانگ كه ای گاو
ما راه سعادت بنمودیم تو دانی
برخیز و بیا دبدبه عمر ابد بین
تا بازرهی زود از این عالم فانی
او عمر عزیزی است از او چاره نداری
او جان جهان آمد و تو نقش جهانی
بر صورت سنگین بزند روح پذیرد
حیف است كز این روح تو محروم بمانی
او كان عقیق آمد و سرمایه كان‌ها
در كان عقیق آی چه دربند دكانی

جهانجوانخوابخورشیدعاشقفانینگینگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید