غزل شماره ۲۵۲۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ایا نزدیك جان و دل چنین دوری روا داری
به جانی كز وصالت زاد مهجوری روا داری
گرفتم دانه تلخم نشاید كشت و خوردن را
تو با آن لطف شیرین كار این شوری روا داری
تو آن نوری كه دوزخ را به آب خود بمیرانی
مرا در دل چنین سوزی و محروری روا داری
اگر در جنت وصلت چو آدم گندمی خوردم
مرا بی‌حله وصلت بدین عوری روا داری
مرا در معركه هجران میان خون و زخم جان
مثال لشكر خوارزم با غوری روا داری
مرا گفتی تو مغفوری قبول قبله نوری
چنین تعذیب بعد از عفو و مغفوری روا داری
مها چشمی كه او روزی بدید آن چشم پرنورت
به زخم چشم بدخواهان در او كوری روا داری
جهان عشق را اكنون سلیمان بن داوودی
معاذالله كه آزار یكی موری روا داری
تو آن شمسی كه نور تو محیط نورها گشته‌ست
سوی تبریز واگردی و مستوری روا داری

تبریزجهانشیرینعشققبوللطفمستهجرانوصالوصلچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید