غزل شماره ۲۵۰۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه كم بودی
وگر یارم فقیرستی ز زر فارغ چه غم بودی
خدایا حرمت مردان ز دنیا فارغش گردان
از آن گر فارغستی او ز پیش من چه كم بودی
نگارا گر مرا خواهی وگر همدرد و همراهی
مكن آه و مخور حسرت كه بختم محتشم بودی
بتا زیبا و نیكویی رها كن این گدارویی
اگر چشم تو سیرستی فلك ما را حشم بودی
ز طمع آدمی باشد كه خویش از وی چو بیگانه است
وگر او بی‌طمع بودی همه كس خال و عم بودی
بیا چون ما شو ای مه رو نه نعمت جو نه دولت جو
گر ابلیس این چنین بودی شه و صاحب علم بودی
از ابلیسی جدا بودی سقط او را ثنا بودی
جفا او را وفا بودی سقم او را كرم بودی
زهی اقبال درویشی زهی اسرار بی‌خویشی
اگر دانستیی پیشت همه هستی عدم بودی
جهانی هیچ و ما هیچان خیال و خواب ما پیچان
وگر خفته بدانستی كه در خوابم چه غم بودی
خیالی بیند این خفته در اندیشه فرورفته
وگر زین خواب آشفته بجستی در نعم بودی
یكی زندان غم دیده یكی باغ ارم دیده
وگر بیدار گشتی او نه زندان نی ارم بودی

اسراراقبالاندیشهبختجفاجهانخداخوابخیالدرویشدولتدیدهصاحبنگارهستیوفاچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید