غزل شماره ۲۴۷۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خركمان من نیست در این جهان زهی
بحر كمینه شربتم كوه كمینه لقمه‌ام
من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی
تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم
هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی
نیست نزار عشق را جز كه وصال داروی
نیست دهان عشق را جز كف تو علف دهی
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم كند
گر چه بود گران سری گر چه بود سبك جهی
صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی
نقش كننده هم تویی در دل هر مشبهی
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای
روح ز بوی كوی تو مست و خراب و والهی
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
باز به شهر عشق رو ای تو فكنده در دهی

جهانحریفخدادهانعشقعقلمستوصال


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید