غزل شماره ۲۴۷۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چشم تو خواب می‌رود یا كه تو ناز می‌كنی
نی به خدا كه از دغل چشم فراز می‌كنی
چشم ببسته‌ای كه تا خواب كنی حریف را
چونك بخفت بر زرش دست دراز می‌كنی
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای
بند كی سخت می‌كنی بند كی باز می‌كنی
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌كشی
بر سر گور كشتگان بانگ نماز می‌كنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌كنی
طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی
پرده بوسلیك را جفت حجاز می‌كنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌كنی
پرده چرخ می‌دری جلوه ملك می‌كنی
تاج شهان همی‌بری ملك ایاز می‌كنی
عشق منی و عشق را صورت شكل كی بود
اینك به صورتی شدی این به مجاز می‌كنی
گنج بلا نهایتی سكه كجاست گنج را
صورت سكه گر كنی آن پی گاز می‌كنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در كنف غنای او ناله آز می‌كنی

اسیرحریفخداخوابساقیسلسلهطربعاشقعشقعقلفراقمجازمطربچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید