غزل شماره ۲۴۵۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عاشق او شو كه دهد ملكت عیش ابدی
چونك سپید است و سیه روز و شب عمر همه
عمر دگر جو كه بود ساده چو نور صمدی
ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد
غافل از این لحظه كه تو در لحد بود خودی
دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را
گرم به دكان چه روی در پی رزق عددی
نادره طوطی كه تویی كان شكر باطن تو
نادره بلبل كه تویی گلشنی و لعل خدی
لیلی و مجنون عجب هر دو به یك پوست درون
آینه هر دو تویی لیك درون نمدی
عالم جان بحر صفا صورت و قالب كف او
بحر صفا را بنگر چنگ در این كف چه زدی
هیچ قراری نبود بر سر دریا كف را
ز آنك قرارش ندهد جنبش موج مددی
ز آنك كف از خشك بود لایق دریا نبود
نیك به نیكی رود و بد برود سوی بدی
كف همگی آب شود یا به كناری برود
ز آنك دورنگی نبود در دل بحر احدی
موج برآید ز خود و در خود نظاره كند
سجده كنان كای خود من آه چه بیرون ز حدی
جمله جان‌هاست یكی وین همه عكس ملكی
دیده احول بگشا خوش نگر ار باخردی

آینهبلبلجهاندیدهطوطیعاشقعیشغافللعللیلیمجنونچنگگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید