غزل شماره ۲۴۴۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای تو ملول از كار من من تشنه تر هر ساعتی
آخر چه كم گردد ز تو كز تو برآید حاجتی
بر تو زیانی كی شود از تو عدم گر شیء شود
معدوم یابد خلعتی گیرد ز هستی رایتی
یا مستحق مرحمت یابد مقام و مرتبت
برخواند اندر مكتبت از لوح محفوظ آیتی
ای رحمه للعالمین بخشی ز دریای یقین
مر خاكیان را گوهری مر ماهیان را راحتی
موجش گهی گوهر دهد لطفش گهی كشتی كشد
چندین خلایق اندر او مر هر یكی را حالتی
خود پیشتر اجزای او در سجده همچون شاكران
وز بهر خدمت موج او گه گه نماید قامتی
در پیش دریای نهان این هفت دریای جهان
چون واهب اندر بخششی چون راهب اندر طاعتی
دریای پرمرجان ما عمر دراز و جان ما
پس عمر ما بی‌حد بود ما را نباشد غایتی
ای قطره گر آگه شوی با سیل‌ها همره شوی
سیلت سوی دریا برد پیشت نباشد آفتی
ور سركشی غافل شوی آن سیل عشق مستوی
گوش تو گیرد می‌كشد كو بر تو دارد رافتی
مستفعلن مستفعلن اكنون شكر پنهان كنم
كز غیب جوقی طوطیان آورده اندم غارتی
شكر نگر تو نو به نو آواز خاییدن شنو
نی این شكر را صورتی نی طوطیان را آلتی
دارد خدا قندی دگر كان ناید اندر نیشكر
طوطی و حلقوم بشر آن را ندارد طاقتی
چون شمس تبریزی كه او گنجا ندارد در فلك
كان مطلع خورشید او دارد عجایب ساحتی

تبریزجهانخداخورشیدراحترحمتطاقتطرهطوطیعشقغافللطفمستملولهستیپنهانگوهریقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید