غزل شماره ۲۴۲۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
گر سر برون كردی مهش روزی ز قرص آفتاب
ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی
ور گنج‌های لعل او یك گوشه بر پستی زدی
هر گوشه ویرانه‌ای صد گنج قارون آمدی
نقشی كه بر دل می‌زند بر دیده گر پیدا شدی
هر دست و رو ناشسته‌ای چون شیخ ذاالنون آمدی
ور سحر آن كس نیستی كو چشم بندی می‌كند
چون چشم و دل این جسم و تن بر سقف گردون آمدی
ای خواجه نظاره گر تا چند باشد این نظر
ارزان بدی گر زین نظر معشوق بیرون آمدی
مهمان نو آمد ولی این لوت عالم را بس است
دو كون اگر مهمان شدی این لوت افزون آمدی

جیحوندیدهسحرشوقشیخعقلقارونلعللیلیمجنونمعشوقویرانهچشمگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید