غزل شماره ۲۲۷۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
این كیست این این كیست این شیرین و زیبا آمده
سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده
خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده
صد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمده
آمد به مكر آن لعل لب كفچه به كف آتش طلب
تا خود كه را سوزد عجب آن یار تنها آمده
ای معدن آتش بیا آتش چه می‌جویی ز ما
والله كه مكر است و دغا ای ناگه این جا آمده
روپوش چون پوشد تو را ای روی تو شمس الضحی
ای كنج و خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده
ای یوسف از بالای چه بر آب چه زد عكس تو
آن آب چه از عشق تو جوشیده بالا آمده
شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی
چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده
ای آب حیوان در جگر هر جور تو صد من شكر
هر لحظه‌ای شكلی دگر از رب اعلا آمده
ای دلنواز و دلبری كاندرنگنجی در بری
ای چشم ما از گوهرت افزون ز دریا آمده
چرخ و زمین آیینه‌ای وز عكس ماه روی تو
آن آینه زنده شده و اندر تماشا آمده
خاموش كن خاموش كن از راه دیگر جوش كن
ای دود آتش‌های تو سودای سرها آمده

آتشآینهاندیشهتماشاجادوحیراندلنواززمینسوداشیرینصحراعشقعقللعلمستهدهدپیغامچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید