غزل شماره ۲۱۵۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
جان همه خوش است در سایه لطف جان تو
شاه همه جهان تویی اصل همه كسان تویی
چونك تو هستی آن ما نیست غم از كسان تو
ابر غم تو ای قمر آمد دوش بر جگر
گفت مرا ز بام و در صد سقط از زبان تو
جست دلم ز قال او رفت بر خیال او
شاید ای نبات خو این همه در زمان تو
جان مرا در این جهان آتش توست در دهان
از هوس وصال تو وز طلب جهان تو
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان
ز آنك نغول می‌روم در طلب نشان تو
بنده بدید جوهرت لنگ شده‌ست بر درت
مانده‌ام ای جواهری بر طرف دكان تو
شاد شود دل و جگر چون بگشایی آن كمر
بازگشا تو خوش قبا آن كمر از میان تو
تا نظری به جان كنی جان مرا چو كان كنی
در تبریز شمس دین نقد رسم به كان تو

آتشامانتبریزجهانجواهرخیالدهانسایهعشقلطفهستیهوسوصال


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید