غزل شماره ۲۱۰۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای تو پناه همه روز محن
بازسپردم به تو من خویشتن
قلزم مهری كه كناریش نیست
قطره آن الفت مرد است و زن
شیر دهد شیر به اطفال خویش
شاه بگوید به گدا كیمسن
بلك شود آتش دایه خلیل
سرمه یعقوب شود پیرهن
نور بد و شد بصر از آفتاب
آب بنوشد ز ثری یاسمن
بلك كشد از بت سنگین غذا
با همه كفرش به عبادت شمن
قهر كند دایگی از لطف تو
زهر دهد دایه چو آری تو فن
گردد ابریشم بر كرم گور
حله شود بر تن ممن كفن
بس كن از این شرح و خمش كن كه تا
بلبل جان خطبه كند بر فنن

آتشبلبلسمنطرهفاللطفنگینیاسمن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید