غزل شماره ۲۰۸۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این
بلی ولیك بده اولا شراب گزین
بده به خمس مبارك مرا ششم جامی
بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین
غزال خویش به من ده غزل ز من بستان
نمای چهره شعریت و شعر تازه ببین
خمار شعر نگویم خمار من بشكن
بدان میی كه نگنجد در آسمان و زمین
ستیزه روی مرا لطف و دلبری تو كرد
وگر نه سخت ادبناك بودم و مسكین
هزارساله ادب را به یك قدح ببری
خمار عشق تو نگذاشت دیده شرمین
ز سایه تو جهان پر ز لیلی و مجنون
هزار ویسه بسازد هزار گون رامین
وگر نه سایه نمودی جمال وحدت تو
در این جهان نه قران هست آمدی نه قرین
تو آفتابی و جز تو چو سایه تابع توست
گهی رود به شمال و گهی دود به یمین
گهی محیط جهان و گهی به كل فانی
به دست توست مسخر چو مهره تكوین
جمال و حسن تو ساكن چو عشق ما پیچان
جبین هجر تو بی‌چین چو سفره ما پرچین
سكون حسن عجبتر كه بی‌قراری ما
و باز از این دو عجبتر چو سر كنی ز كمین

آسمانبستانجامجهانخماردیدهزمینسایهشرابشعرعشقغزالغزلفانیقدحقرینلطفلیلیمجنونویسهچهرهچین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید