غزل شماره ۲۰۷۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من
به گونه گونه علامات آن جهانی من
به جان پیر قدیمی كه در نهاد من است
كه باد خاك قدم‌هاش این جوانی من
تو چشم تیز كن آخر به چشم من بنگر
مدزد این دل خود را ز دلستانی من
بر این لبم چو از آن بخت بوسه‌ای برسید
شكر كساد شد از قند خوش زبانی من
به گوش‌ها برسد حرف‌های ظاهر من
به هیچ كس نرسد نعره‌های جانی من
بس آتشی كه فروزد از این نفس به جهان
بسی بقا كه بجوشد ز حرف فانی من
ز شمس مفخر تبریز تا چه دیدستم
كه بی‌قرار شدستند این معانی من

آتشبختبوسهتبریزجهانجوانفانیچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید