غزل شماره ۲۰۶۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای هوس عشق تو كرده جهان را زبون
خیره عشقت چو من این فلك سرنگون
می‌در و می‌دوز تو می‌بر و می‌سوز تو
خون كن و می‌شوی تو خون دلم را به خون
چونك ز تو خاسته‌ست هر كژ تو راست است
لیك بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست كه پر وا كند روی به صحرا كند
باز مرا می‌فریفت از سخن پرفسون
گفتم والله كه نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایكون
در دل شب آمدی نیك عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی كنون

جهانخمارخیالسخنصحراعشقنگارهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید