غزل شماره ۲۰۳۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها كن
ترك من خراب شب گرد مبتلا كن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا كن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترك ره بلا كن
ماییم و آب دیده در كنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا كن
خیره كشی است ما را دارد دلی چو خارا
بكشد كسش نگوید تدبیر خونبها كن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر كن وفا كن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم كاین درد را دوا كن
در خواب دوش پیری در كوی عشق دیدم
با دست اشارتم كرد كه عزم سوی ما كن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها كن
بس كن كه بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا كن

اژدهاتدبیرجفاخوابدیدهسلامسوداصبرعاشقعشقلعلوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید