غزل شماره ۲۰۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد كه درآییم خرامان به چمن
دامن سیب كشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
نوبهاران چون مسیحی است فسون می‌خواند
تا برآیند شهیدان نباتی ز كفن
آن بتان چون جهت شكر دهان بگشادند
جان به بوسه نرسد مست شد از بوی دهن
تاب رخسار گل و لاله خبر می‌دهدم
كه چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
برگ می‌لرزد و بر شاخ دلم می‌لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
دست دستان صبا لخلخه را شورانید
تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
باد روح قدس افتاد و درختان مریم
دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن
ابر چون دید كه در زیر تتق خوبانند
برفشانید نثار گهر و در عدن
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد كه به یعقوب رسد پیراهن
چون عقیق یمنی لب دلبر خندید
بوی یزدان به محمد رسد از سوی یمن
چند گفتیم پراكنده دل آرام نیافت
جز بر آن زلف پراكنده آن شاه زمن

امانبهاربوسهخراماندامندستاندهانزلفسخنسمنشهیدصباطربلالهمستمسیحپیراهنچراغچمنیزدان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید