غزل شماره ۱۹۴۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
كاشكی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی بجز تو جان معنی دان من
تا نه ردی كردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بی‌دام و بی‌خاشاك در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم كم شود
هر كسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازك گشت جانم از لطافت‌های عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من كو آن من
همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یك زمان از من كه تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من كه باشم مر تو را من آنك تو نامم نهی
تو كی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم كنم
جعد تو كفر من آمد روی تو ایمان من
ای به جان من تو از افغان من نزدیكتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من

آتشجعدخموشسلطانشیرینعشققبولمژگانچشمگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید