غزل شماره ۱۸۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نشانی‌هاست در چشمش نشانش كن نشانش كن
ز من بشنو كه وقت آمد كشانش كن كشانش كن
برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب
بیا ای حاسد ار مردی نهانش كن نهانش كن
از این نكته منم در خون خدا داند كه چونم چون
بیا ای جان روزافزون بیانش كن بیانش كن
بیانش كرده گیر ای جان نه آن دریاست وان مرجان
نیارامد به شرحش جان عیانش كن عیانش كن
عیانش بود ما آمد زیانش سود ما آمد
اگر تو سود جان خواهی زیانش كن زیانش كن
یكی جان خواهد آن دریا همه آتش نهنگ آسا
اگر داری چنین جانی روانش كن روانش كن
هر آن كو بحربین باشد فلك پیشش زمین باشد
هر آن كو نی چنین باشد چنانش كن چنانش كن
برون جه از جهان زوتر درآ در بحر پرگوهر
جهنده‌ست این جهان بنگر جهانش كن جهانش كن
اگر خواهی كه بگریزی ز شاه شمس تبریزی
مپران تیر دعوی را كمانش كن كمانش كن

آتشتبریزجهانخدازمینمشرقنهنگچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید