غزل شماره ۱۸۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
شور تو كرد عاقبت فتنه و شر مكان من
مه كه نشانده تو است لابه كنان به پیش تو
پیش خودم نشان دمی ای شه خوش نشان من
در ره تو كمین خسم از ره دور می رسم
ای دل من به دست تو بشنو داستان من
گرد فلك همی‌دوم پر و تهی همی‌شوم
زانك قرار برده‌ای ای دل و جان ز جان من
گرد تو گشتمی ولی گرد كجاست مر تو را
گرد در تو می دوم ای در تو امان من
عشق برید ناف من بر تو بود طواف من
لاف من و گزاف من پیش تو ترجمان من
گه همه لعل می شوم گاه چو نعل می شوم
تا كرمت بگویدم باز درآ به كان من
گفت مرا كه چند چند سیر نگشتی از سخن
زانك سوی تو می رود این سخن روان من

امانسخنعشقلابهلعلچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید