غزل شماره ۱۶۹۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اندر دو كون جانا بی‌تو طرب ندیدم
دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم
گفتند سوز آتش باشد نصیب كافر
محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم
من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم
چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم
بر بنده ناگهانی كردی نثار رحمت
جز لطف بی‌حد تو آن را سبب ندیدم
ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده
اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم
زان باده كه عصیرش اندر چرش نیامد
وان شیشه كه نظیرش اندر حلب ندیدم
چندان بریز باده كز خود شوم پیاده
كاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم
ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شكر تو
ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم
ای عشق بی‌تناهی وی مظهر الهی
هم پشت و هم پناهی كفوت لقب ندیدم
پولادپاره‌هاییم آهن رباست عشقت
اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم
خامش كن ای برادر فضل و ادب رها كن
تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم
ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جان‌ها
بی‌بصره وجودت من یك رطب ندیدم

آتشبادهتبریزدیدهرحمتساقیسخنطربعشقلطفهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید