غزل شماره ۱۶۳۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
از بت باخبر من خبری می رسدم
وز لب چون شكر او شكری می رسدم
شكر اندر شكر اندر شكر است
شكری در دهن است و دگری می رسدم
هر دم از گلشن او طرفه گلی می سكلم
هر زمان تازه گل از شاخ تری می رسدم
خیره از عشق ویم كز هوسش هر نفسی
عاشق سوخته خیره سری می رسدم
آن یكی زرد شده كتش او می كشدم
وین دگر هست كه از وی نظری می رسدم
وان دگر بر در آن خانه او بنشسته
كه در ار باز نشد بانگ دری می رسدم
وان یكی بر سر آن خاك سرك بنهاده
كه ز خاكش صفت جانوری می رسدم

عاشقعشقهوسگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید